- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
رسیده ماه رجب در سرم هوای مدینه نـوشـتهاند دوبـاره مـرا گـدای مـدیـنـه گرفـته است بـهـانه دلـم بـرای مـدیـنه فـدای چـار امـام گـره گـشـای مـدیـنـه کـبـوتـر دل من تا بـقـیع گـشته مسافر سلام مقصد پنجـم! سلام حضرت باقر نبود این دل ما حیدری اگر تو نبودی نبود روزی ما نوکـری اگر تو نبودی نداشت دین خدا لشکری اگر تو نبودی نداشت جسم تشیع سری اگر تو نبودی بزرگ و کوچک ما زیر دین راه نجاتت غلام حیـدر و زهـرا شدیم با زحماتت تویی همان که پیمبر رسانده است سلامت تویی که درک خلایق نمیرسد به مقامت شبیه زینب کبری حماسه داشت کلامت شده است منبر روضه حیات بخش ز نامت همیشه کرده حدیث تو گرم روضۀ ما را نـتـیجههای تـلاش توأیم و صادقت آقا امـام پـنجـم عـالـم، امـیـد پـنج تـنی تو بـزرگ تر ز تـمـام تـصورات منی تو فـدای عزم بلنـدت، امام بت شکنی تو خودت بگو بنویسم حسین یا حسنی تو تویی که وارث جمع فضائل حسنیـنی امـام امــتـی و مــیــوۀ دل حـسـنـیـنـی همیشه مثل حسن بود عادت تو کرامت زبانزد است در عالم همیشه جود و عطایت بزرگواری و دارد فقیر پیش تو حرمت و در مرام شما نیست دین به غیر محبت تو و کرم، تو و بخشش، تو و عطای فراوان همیشه لطف تو آقا شده است شامل مهمان تویی که حاصل عمرت همه معارف دین است به زیر پرچمت آقا کسی که سایه نشین است به دست او رگ خواب همه زمان و زمین است بقیع بیحرمت هم بهشت اهل یقین است به رغم خواستۀ منکران اصل ولایت حـرم نداشتـنت هم نکـرد کم ز مقامت تو یادگـار شهـیـد غـروب حادثـههایی تو در تـمامی حـالات، یـاد کربـبـلایی ز کودکـیت تو دلتـنـگ سیدالشـهـدایی تــو داغــدار امــامِ مُــرَمِّــلٌ بِـدِمــایـی چهار سالگیات را نمیبری دمی از یاد رقیه بین خرابه جلوی چشم تو جان داد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
ای پنجـمین امام که معـصوم هـفـتمی از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکـمی» بر درد جهـل خلق، ز عـالم طبـیبتر نامت غریب و قبر، ز نامت غریبتر وقف علوم و دانش و دین کرده، همّ خویش باشی کنار ابن و اب و اُمّ و عَمّ خویش آب و گل و سجیّت تو، جز کرم نداشت دیدم چرا مزار تو صحن و حرم نداشت گـلدستهای نداشت حرم، مرقـدی نبود صحـن و سـرا نیـافـتم و گـنـبدی نبود این خاک عشق باشد و بر باد کی رود؟ غـمهای عهـد کودکی از یـاد کی رود آتش به خـرمن جگـر از آه، با تو بود یک عمر، خاطرات تو همراه با تو بود از صبح تا غـروب کشیدی ز سینه آه اما چه خوب شد که نرفـتی به قـتلگاه تو دیدهای چهها به اسارت به عمّه شد در شهر شوم شام، جسارت به عمّه شد تو طفـل روی ناقـۀ عـریان نشـستهای بر روی رحل ناقه، چو قرآن نشستهای تو طعـم تـازیـانـه و سیـلی چـشیـدهای بر روی خـار، همره طفـلان دویدهای دیـدی تو خیـمههای به آتش کشیده را داغ و فرار و رنگ ز چهره پریده را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
ای آنکه قبرت بیچراغ و سایبان است! روضه نمیخواهی! مزارت روضه خوان است گـلدستهات سنگی ست روی تربت تو گـنبد نداری ... گـنـبـد تو آسمان است اصلا نـیـازی به بـیانش نیـست دیگـر اوج غـریبی تو از قـبرت عـیان است تــو یــادگــار داغ هـای کــربـــلایــی از هُـرم مـاتم در دلت آتـشفـشان است هر روضهات کرب و بلایی میشود، چون دور مـزار تو پُـر از نـامه رسان است تـو شـاهـد بـاران سیـل آسـای خـونـی تو کعبهای، چشمت شبیه ناودان است تـو یــادگــار بـاغ هـای لالـه هـســتـی اما به ذهنت خاطرات صد خزان است جـسم تو در خـاک بقـیع و روحت اما در قلب یک گودال، هر شب میهمان است دیدی که در گودال، جدت را چه کردند دیدی که عمه روی تَل بر سرزنان است تو شـاهـد گـلهـای از سـاقـه جــدایـی دیدی که بر نیزه سرِ پیر و جوان است تو غـیرت اللهی ... غـم ناموس دیدی از داغ غارت در گلویت استخوان است تو مقـتلی هستی که دیده روضهها را آنچه زبان از گـفـتنش هم ناتوان است
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیه السلام
شيعه كند مرا صدا كه حجت خدا منم آنكه شده به كـودكى شاهد كـربـلا منم ز بعد مرتضى على پس از حسين و مجتبى از پس زين العـابـدين ولىّ كـربلا منم وارث علم و دين همه كنز خفىّ فاطمه شاهد كوى علقمه وصىّ مصطفى منم آنكه ز بين خاك و خون باغم و غربتى فزون سر بريده ديده است به روى نيزهها منم همدم شير خوارهام محـرم گاهـوارهام هـمـسفـر رقـيـهام محـرم بـچـهها مـنم هـمره كـاروانـيان اسير دست دشمنان به زير تازيـانـهها به شام و نيـنوا منم آنكه به روضه بانى است عاشق روضه خوانى است چه در بقيع چه كربلا چه بين خانهها منم قسم به اين حـقـيـقـتم بخاطر مصيـبـتم آنكه بود به دست او برات كـربلا منم
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
با وضو باید از مقامت گفت خـاتم الأنبـیاء سلامت گـفـت مـهـربـانـیِ بـیحـدی داری! خُلق و خُوی محـمدی داری تـا ابـد عــلـم را شـکــافـنـده دستِ مِهـر خـدای بـخـشنـده دیـدنت آرزویِ جابـر هاست شیعه مدیونِ قال باقر هاست پـنـدهـایت فـراتـر از پـنـدار معـدن العلم، مخزن الأسرار واژههـا بـر لبت زلال شـدند فـاتـح قــلـۀ کــمــال شــدنــد عـقـل شـد کـودک دبـستـانت پـای منبـر نـشست حـیـرانت مشق از کـیـمیایِ عـشق بـده درس جغـرافـیایِ عـشق بـده قـلمت کی قـرار میگـیـرد!؟ جوهر از ذوالـفـقار میگیرد ماندهام چند جبهه میجنگی!؟ رهـبـر انـقـلاب فـرهــنـگـی مکـتـبت اجـتهـاد عـلـمی شد کـربـلایت جـهـاد عـلـمی شد "کـربـلا" گفتم و دلت لرزید مـشک آبـی مقـابـلت لـرزیـد کربلا خاطرات تلخی داشت روضههای فرات تلخی داشت آب را رویِ خـیمهها بـستـند آب را با سـر و صدا بـستـند تشنگی، از بهار سیرت کرد گریههای رباب پـیـرت کرد
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است توشه بر داشته از گریه و زائر شده است دیرگـاهی است که مانند کبوتر - جبـریل روی دیـوار بقـیـع تو مجـاور شده است سیـنـهات مـشرق الانـوار هـزاران سیـنا موسی معرفت از طور تو ظاهر شده است از همان روز که شد "علم الاسما " آغاز علم، شاگرد تو یا حضرت باقر شده است کرسی و لوح و قـلم آینۀ کشف و شهـود مصدر فیضی و حکمت ز تو صادر شده است قطـره از طیـنـت دریـاست همه میدانند هر که شاگرد تو شد جزو مفاخر شده است به سلامی که ز لبهای رسول آورده است مست از جام تماشای تو جابر شده است
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
آن مـقـتـدا كه هـستی دارد قـوام از او خورشید و ماه نـور گرفـتند وام از او آن پنجمین امام كه معصوم هفتم است دارد حـریـم كعـبـۀ دین احـتـرام از او دریا شكاف علم و یقـین «باقرالعلوم» ماهی كه شرمگین شده بدر تمام از او او باغبان علم و فضیلت شد و به جاست آن گـلـشنی كه یافته فـیض مدام از او گـلهای بـاغ معـرفت و بـوستان عـلم دارند رنگ و جلوه گری هر كدام از او روشن چراغ دانش و بینش ز نور اوست دارد حیاتِ عـلم و فضیلت دوام از او دانش به حُسن مـطلـع او گـفت آفـرین بینش رسیده است به حُسن ختام از او بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش یثرب شده است روضۀ دارالسلام از او در گــردش مــدار، فــروغ امــیــد را منظـومههای عشق گرفـتـند وام از او تا رهـنـمای خـلـق شـود در ره نجـات بـالله گـرفـتـه بـود خــدا الــتـزام از او قـولش هماره قـول رسـول كـریـم بود شد جـلـوۀ حـدیث نـبـی مـستـدام از او این آفتاب عشق كه سوی دمشق رفت گفـتی گـرفت روشنی روز شام از او بـزم هـشـام بود به شام و گـمـان نـبود دعوت كند به «سَبق رِمایه» هشام از او هرچند عذر خواست ز پرتاب تیر و خواست تا حـكـم انـصراف بگـیـرد امـام از او اما هـشـام بر سخـن خـود فـشـرد پای تیـر و كـمـان گرفـت امام هـمام از او تیر و كمان گرفت و هدف را نشانه رفت تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او فضل و بزرگواری آن مظهـر گذشت راضی نشد كه خصم شود تلخ كام از او تیر نخست چون به هدف كارگر فـتاد پـروانـه یـافـتـنـد یـكـایـك سـهـام از او میدوخت تیر را به دل تیر در هـدف بود از خدای نصرت و سعی تمام از او آماج تیر شد چو هـدف شد بر آسـمان تجـلیـل بیمبالـغـۀ خاص و عام از او این است رهبری كه بهر لحظه قدسیان در عرش میبرند به تقدیس نام از او همراه اوست عـطـر شهـیـدان كـربـلا خـیـزد هـنـوز رایـحـۀ آن قــیـام از او «جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند با گوش جان شنـید جواب سلام از او از سعی او گرفته صفا، مروه و صفا بر جای مانده حرمت بیت الحرام از او از صد هزار بوسۀ خورشید خوشتر است خـال سیـاه كعـبـه و یك اسـتـلام از او اصحاب معـرفـت به ادب گـرد آمـدند باشد كه بـشنـوند حـدیث و پـیـام از او گوهرفشان به خدمت او طبع حمیری است شعر «كمیت» یافته قدر و مقام از او در ساحـل غـدیـر ولایت نـشـسـتـهانـد آنان كه چون «فُضیل» گرفتند جام از او رو تشنگی بجوی «شفق» گر امید توست جامی ز حوض كوثر و شرب مدام از او
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
ای پـنجـمیـن امـام، یا باقـرالعـلوم بر رفعـتـت سلام، یا باقـرالعـلـوم در بزم تشنگان از بادههای فضل پُر گـشته از تو جام، یا باقرالعلوم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیه السلام
ای ولــیّالـلـه داور، الــســلام ای سلامت از پـیامبـر، السلام حجّـت خـلاق اکـبـر، الـســلام زادۀ زهـرای اطـهـر، الـسـلام الـســلام ای بــاقـر آلرســـول چارمین فرزند زهـرای بـتـول ای نـبی بـر تو فـرستاده سـلام وی به زینالعـابدین، مـاه تمام هفتمین معصومی و پنجم امام مکتبت تا صبح محشر، مستدام تیغ نطقت میشکافـد، عـلم را روح میبخشد مرامت، حلم را ای ســـلام ذات حـــیّ داورت بر تو و نطـق فضیلتپرورت علم آرد سجده بر خـاک درت حلم گردیده است بر دور سرت نسل نوری هم ز باب و هم ز مام خود امام و مادرت بنت الامام کیستـی ای آیت سـرّ و عـلـن؟ تو هم از نسل حسینی، هم حسن تو امـامت را روانـی در بـدن ای ولایـت را چــراغ انجـمـن عـلم تو، علـم خـداونـد جـلـیـل وحی باشد بر لبت بیجـبرییل از درخـت عـلـم، بَـر داریم ما وز تو صد دریا گهر داریم ما بـس حـدیث مـعـتـبـر داریم ما از شـما کی دست برداریم ما؟ یابن زهـرا سر بـرآور باز هم «جابر جُعفی» بپـرور باز هم یابن زهرا گر چه با بغض تمام حرمتت گردید پامال «هشام» بر تنت آزار آمد صبح و شـام تو امـامـی، تو امامی، تو امام نور از هر سو که خیزد، دیدنی است چهرۀ خورشید کی پوشیدنی است؟ تو خـزانِ بـاغ زهــرا دیـدهای تو تن بیسر به صحرا دیدهای گـردن مـجـروح بـابـا دیـدهای بر فـراز نـیـزه سرهـا دیـدهای کاش میدیدم چه آمد بر سرت یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟ تو چهلمنـزل اسارت دیـدهای از ستمکاران جسـارت دیدهای خود عزیزی و حقارت دیدهای تشنگی و قتل و غارت دیدهای چارسـاله، کـوه مـاتـم بـردهای مثل عمه، تـازیـانه خـوردهای شـام بـود و مجـلس شوم یـزید چشم تو چوب و لب خشکیده دید گـه سکینه ناله از دل میکشید گاه زینب جامه بـر پیکر درید چشم بر رگهای خونین دوختی سـوختی و سـوختی و سوختی ای دل شـیعـه چـراغ تــربـتت دیدههـا دریای اشک غـربـتت سالهـا بـر دوش کـوه محـنـتت روز و شب پامال میشد حرمتت ظلم دیـدی در عیـان و در خفا تـا شدی مسمـوم از زهـر جفا ای به جانت از عدو رنج و عذاب هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب قلبت از زهـر ستم گردیـد آب قـبـر بـیزوّار تــو، در آفـتاب وسعت صحن تو مُلک عالم است لالۀ قـبـر تو اشک میـثم است
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیه السلام
اخـتـر پـنجـم ز بـرج آسـمان چـارمیـنم مـن امـام ابـن امـام ابـن امـام مـتـقـیـنـم روح عشق و جان دین و زادۀ حبل المتینم وارث جانانه و هم نام خـتم الـمرسلیـنم بـاقـر الـعـلـم نـبـیّــم؛ نــور چـشـمـان عـلـیّـم حـجّـت حـقّـم ولـیّـم؛ من صـفـیّـم من سخـیّـم باز کردم بار دیگر میکشان می خانهها را باده کردم مهر کردم ساقیان پیمانهها را شرح دادم تاب دادم لـوحۀ افـسانهها را نور دادم شور دادم گوشه ویـرانهها را از عـلــوم بــیزوالــم از قـــدوم بـیمــثـالــم از جـلال و از جمالم از خصال و از کـمالـم چلچلراغ عرش شد روشن زنور ماه رویم نُه رواقُ نُه فلک را کردم عطر آگین زبویم چرخش چرخ مدوّر چرخد از یک تار مویم خیل حورالعین و غلمان محو رخسار نکویم اسم من در آسمانهاست کوی من در عرش اعلاست شائـق من حق تعـالاست مـادرم اُمِّ ابیهـاست هرکه امشب هر چه خواهد من به او اعطا نمایم هرکه سودا هر چه دارد من به او سودا نمایم هرکه مشکل هر چه دارد مشکلش را وا نمایم هر ویزای بقیع خواهد ز من امضا نمایم بـاقـرم مـشـکـل گـشـایـم مـن تـجـلّـی خـدایـم عـالـمـی را رهـنـمـایـم پـور شـاه کــربـلایـم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
ای به تو از خالق داور سلام از لب جانبخـش پیـمـبر سلام ای پـدر عـالـم هـسـتـی هـمـه نجـل عـلی یوسف دو فـاطمه شمس و قمر را به نسب اختری نـسل امـام از پـدر و مـادری اخـتــر تـابـنـدۀ دانـش تــویـی بـلکه شـکـافـنـده دانـش توئی عــالــم عــلــم احــد قـــادری بـاقــری و بـاقــری بــاقــری دانش کل نکـتهای از مکـتبت عـلـم لـدنّـی سخـنـی بـر لـبت مدح تو از قول خدا از نی است خُـلق تو آینه خُـلق نـبی است مام تو ریـحـانـۀ نـجـل بـتـول جابرت آورده سلام از رسول اخــتــر تــابــنـده مــاه رجـب مـهـر فــروزنـده مــاه رجـب شهر رجب را تو بهین کوکبی مـاه فـروزان نخـستـین شـبی جابرجعفی که ز دانش یمی است بر لبش از چشمۀ علمت نمی است عـلم، نـهـالـی ز گـلـسـتـان تو پـیـر خـرد طـفـل دبـستـان تو هر نفست باغ گـلی از کـمال هر سخنت پاسخ صدها سؤال گاه، کشاورزی و بیلت بدوش گاه، ملک را سخنت دُرّ گوش مام تو را گـفـت عـدو نـاسـزا از چه تو گفتیش ز رأفت دعا با همه فضل و شرف و علم تو دشمن تو شد خجل از حلم تو عـالـم نـصرانـیِ با آن کـمـال دید تو را و ز سخن گشت لال تو لب خود بسته، نشسته خموش او شده سر تا بقدم چشم و گوش هست هنوز از سخنت مشگ بیز قصّه زیبای عُـزَیز و عـزیـز روز اسیـریـت به بـزم یـزیـد آنکه بر او بـاد عـذاب شـدیـد بود چـو اولاد پـیـمـبـر اسیـر بیکس و بییـاور بیدستگـیر خواست یزید از همه یاران جواب تا چه کـنـد با حـرم بـوتـراب یکسره گفتند: که با تـیغ تـیـز خون شریف همگان را بریز سن تو میبود دو سال و دو ماه بانگ زدی سخت بر آن رو سیاه کای ز خـداوند و پیـمـبر جدا موسی و هارون، دو سفیر خدا جانب فرعون چو بـشـتـافـتند بر سر تخت سـمـتـش یافـتـند هر دو گشودند به تـوحـید لب روز بر آن تیره درون گشت شب گفت به حضّار که بر این دو تن رأی شما چیست در این انجمن؟ یکسره گـفـتـند بدو حـاضران دعـوت کن از هـمۀ ساحـران لشگر فرعون چـنین رأی داد قـوم بر کـشتن ما لـب گـشـاد لشگر او با همه کفر و ضلال طیـنـتـشان بود همه از حـلال قوم تو چون خشم رسول خداست در طلب ریختن خـون ماست رأی به خـونـریزی ما دادهاند شبـهـه ندارد که، زنـازادهانـد کودک و اینگونه کلام آتـشین ای کـلماتت همه جا دلـنـشـین ای به فـدایت پــدر و مــادرم مدح تو در دُرج دهان گوهرم «میثمم» و عـبـد مـطـیـع تـوأم عـاشـق دیــدار بـقــیــع تــوأم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیه السلام
عشق آمد و مقـابـل من دفـتری گـشود مـرغ دلـم بهـانه گرفت و پـری گشود احـرام سرخ بر تن من بود و ناگهـان دیدم که روبه روم در أخضری گـشود جمعی ز انـبیاء همه مبهـوت روی او یک قطره ای ز جام شراب تو خورده است خوانم، فقط تو عشق منی، باقرالعلوم! یک جرعه می ز دست شما نوش می کند ما را غلام حضرت بـاقـر حـساب کن
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیه السلام
هرجا که باشد منبری، پا منبری هست همراه هر عرض ارادت، محضری هست ما که به غیر از معجـزه از تو ندیـدیم وقتی امامت می کنی پیغـمـبری هست حیف از قدم های تو که بر خاک باشد نا قابل است آقای من اینجا سری هست بـاور کـن از سـائـل شدن آقـا شدم من از بس که در دست تو ذره پروری هست من تا گـرفـتـار تـوأم مـنـصور هـستـم شکر خدا بر شانه ام بال و پری هست باید که در قـلب کـریـمـان جا بگـیریم پـیـش مـحـمـدهـا دم زهــرا بـگـیـریـم ای پـنـجـمـین رهبر، نـماد چارده نور هـفـتـم کـریـمی در بـلاد چـارده نــور از هر طرف رفتم نژادت فاطمی بود حـیـدر تـرین زهـرا نـژاد چارده نـور در یک کم از لطف شما هم میتوان دید تصویـری از لطف زیـاد چارده نـور سجاده هم بر منـبـر تو فـخـر می کرد ای زیـنـت زیـن الـعـبـاد چـارده نــور وقتی شما هم دست تان محتاج زهراست او می شـود بـاب الـمـراد چـارده نـور نـام مـحـمـد نـام کـل اهـل بـیـت است هـسـتـیـم بـا یـاد تـو یـاد چــارده نـور مــدیــون قـال الــبــاقــریـم الـحــمـدلله از مــادرت مــتـشـکــریـم الـحــمــدلله تورات اگر تورات شد نام تو را داشت از بس که باقر بودنت نور خدا داشت هرکه به پابوس تو رفت علامه برگشت نعلین تو زیر خودش عالم سرا داشت خورشید هم هر روز هنگام طلـوعش به وقت مسجد رفتن از تو اقتدا داشت اولادهـــا آیـــیـــنــه دار مـــادرانــنــد این شهر با تو حضرت خیرالنسا داشت در چار گوشش آنقدر توحید میریخت می شد اگر که خانۀ تو قـبله؛ جا داشت دست تو از اول به ما خیـرش رسیـده دست تو از اول گـدا پشت گـدا داشت در نـا امـیـدی هـا بـه تـو امـیـدواریـم مـا تـا قـیـامـت هم گـرفـتـار نـگـاریـم الله اکــبــر از کــرامــاتــی کــه داری از سجـده و سـوز منـاجـاتی که داری هر شیعه تا محـشر بـدهـکـار شما شد آقـای مـن بـا ایـن روایــاتـی که داری کیسه به دوش نیـمـه شب های مـدیـنـه دارد هـوای کوفه سـوغـاتی که داری لطف تو بر هر سائلی عشق علی بود شهره است بین شهر خیراتی که داری از جای مُهرت می شود فهـمید راحت شب تا سحر طور عـبـاداتی که داری خـاک بـقـیـع تو برای ما بهـشت است بی صحن و بی گنبد؛ چه جنّاتی که داری بـغـض گـلـویت هر نفس یا لیـتـنـا بود جـنـس غـم تو مـثـل داغ کـربــلا بـود ای کربلا رفته بگو با سر چه کردند؟ با یک تن صد پاره این لشگر چه کردند وقتی که تا گودال رفت انگشترش بود این قوم با انگشت و انگشتر چه کردند سهم تـن یـوسف هـجـوم گـرگ ها بود سر نیـزه های کُـند با پیکـر چه کردند یک آستین را روی صورت میگرفتند رو بنده وقتی رفت در معبر چه کردند پـیــراهـن جـدّ تـو را که پـس نــدانــد در شـام با گهـوارۀ اصغـر چـه کردند یک عمر داغ کربلا خون در دلت کرد داغ رقــیـه آتــشـی بـر پـیـکــرت زد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیه السلام
مـانـده یادت به یاد خـاطـرها در دل خـاطـر مـســافــرهــا ته این جاده گر بتو وصل است خـوش بـحـال تـمام عـابـرها زنده کن مُرده را به یک جمله تا که مستـت شوند ساحـرها بـشـکـاف ایـن عـلـوم را آقـا که مـسلـمان شـونـد کـافـرها زده زانـو به پـای عـلـم شما صدهـزاران هـزار جـابـرها هرچه داریم از کلام شماست از هـمـیـن قـال قـال بـاقـرها هرچه گویند بـاز کم گـفـتـنـد در رثـایـت تـمـام شـاعـرهـا غم نخور چونکه صد حرم داری در دل بـی قــرار زائــرهــا
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
دستِ دعــا بـلـنـد، مـفـاتـیـحْ پـیـشِ رو اشکت چو دانه دانـۀ تـسبـیح پیش رو در تو پرندهایست نشسته به خونِ خویش با خاطرات زنـده به تصریح پیش رو گاهی صدای گریه به هم میزند تو را اشکِ تو روشنـای مصابـیح پـیش رو قـرآن گشودهای سرِ درس اصول دین تصویـرهای زنـده به تـلویح پیـش رو بر روی نیزهها "جُمِعَ الشمسُ والقمَر" دنـیـایی از اشـاره و تـلمـیـح پیش رو نم نم که میرسی لـب گـودال قـتـلگاه قـرآنِ پـاره پـاره به تـشـریح پیش رو تـو راوی و مـفــسّـر قــرآن نـاطــقـی گـنـجـیـنـۀ مـعـارف و بحـر حـقـایـقـی مــیــراث دار آیــنـههـا در مــدیـنـهای تو خطبه خوانِ خون خـدا در مدینهای شهری پر از شکسته دلیهای نخل و چاه ایـن پـایـتـخـتِ آهِ امــیــران بـیسـپــاه شـهـرِ مـزار مـخـفـی آیـیـنـه در غـبار این بارگـاه اعـظـمِ غـمهای ریشه دار شـهـر شـکـسـتـنِ دل نـامــوس بـاغها آوردگــاهِ خــوانــدن جــمــع کـلاغهـا این شهر، جای خنجر کاری ست در دلش از لالهها چه باغ و بهاری ست در دلش تو غـایـت مکـاشـفـههـای حـمـیـدهای! ابـر کـرامـتـی که به بـاران رسیـدهای معیار اعـتدالی و حُسنت زبانزد است صورت و سیرتت همه عین محمد است! دریـای دانـشی! پـسرِ سجـدههای نـاب فــرزنــد زادۀ دو جــمـالِ پُـر آفـتــاب خونِ حسین در رگ تو، شهد عاشقیست آیینه خـانههای دلت، مهد عـاشـقیست در مذهب نگـاه تو قـرآن مجـسّم است اعجازِ خلقتی تو و فیضت دمامدم است! حُـسن خـتـام خـاطره دارانِ سـوگـوار مـعـصـوم هـفـتـمـیـن گـلِ آلالـۀ بـهـار تو سینـهات حسیـنـیـۀ داغ کـربـلاست دلتنگیات بزرگتر از این قصیدههاست
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیه السلام
سـلام ای شمع جـمع آفـریـنش سلام ای نـور چشم اهل بینش سـلام ای نـقـطۀ پـرگـار دانش سلام ای ابر گـوهـر بار دانش سلام ای پنجـمین مرآت احـمد ســلام ای بــاقــر آل مـحــمّــد تو خورشیدی و کلّ علم نورت تـمـام آفـرینـش در حـضورت خـردمنـدان عـالـم پـای بـنـدت دل اهـل طریـقـت در کـمنـدت تمام معرفت از مکتب تواست تمام علم جاری از لب تواست جـمـال اقــدس جـان آفـریـنــی چـراغ چـشـم زین الـعـابـدینی سـعــادت آیـتـی از خــنـدۀ تـو ولایـت تـا قــیـامـت بـنــدۀ تـو جنان کـوی فـقـیـر مستـمـنـدت جـهـان آفــریـنـش پـای بـنـدت بهشت و حور بییادت فراموش چراغ علم بی نور تو خاموش بهار روح بی فـیض تو پایـیز هوای خُلد بیمهرت غم انگیز ســلام روح بـر روح پـیـامـت درود نــور بـر نــور کـلامـت تو بر شور آفرینان شور دادی تو بر چشمان جابر نور دادی تو باب اللّهی و حـقّ الیـقـیـنی تو نور نور و جان جـان دینی عبادت سجده بر خاک تو برده ولایت آب از جوی تو خورده تـوکـلّ خــاک ایـوان رفـیـعـت تـوسّـل نـقـش دیــوار بـقـیعـت ز حُسن خُلقت ای دریای غیرت نه تنها دوست، دشمن هم به حیرت امـام پـنـجـم و معصوم هـفـتـم محمّد را تو فرزند از اب و امّ مـه دو فـاطـمـه از پنـج اخـتـر دُر شش بحر و بحر هفت گوهر ادب یک شاخه گل از بوستانت رجـب نهـر بهـشت دوستـانـت به خلق و خُلق و خو کلّ صفایی همان خُـلـق عـظیم مصطفایی تـو را مـرآت احـمـد آفـریـدنـد مــحـمّـد را مـحـمّـد آفـریــدنـد گهی جّن و ملایک پای بستت گهی بیل کـشاورزی به دستت عرق میریخت از لوح جبینت چو گـوهـر بر جـمال نازنینت هـمـای روح بـیتو پـر نـدارد ریـاض زهـد بیتـو بـر نـدارد تو خـورشیـد هـمه افـلاکـیـانی که از رحمت چـراغ خاکـیانی دل لاهوتیت را درد و داغ است مزارت بی رواق و بی چراغ است شـما را از ولادت تا شـهـادت عطا و جود و احسان بوده عادت شما کـردیـد با دشـمن مـروّت شـمـا دادیــد فــرمــان اخــوّت شما بـودیـد و دریـای کـرامت شما کـردیـد بـر دلـهـا امـامـت شـمـا راه هـدایـت را نـمـودیـد شـما بـاب ولایت را گـشـودید شـمـا روشـنـگـر راهـیـد آری مـن الله و الـــی الـلّـهـیــد آری عـبـادت بـی شما امـضا ندارد اطاعـت بی شـما مـعـنـا ندارد شـما آیـات را تـعـبـیـر کـردید اطـیعـوالله را تـفـسـیـر کـردید تـأسّی بـر شما یـعـنی هـدایـت اطاعت از شما یـعـنی ولایـت شما دانید «میثم» هر چه بوده سر تسلـیم بر این خـاک سوده
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات دشمن گـشاده رو، ز گـلستان خـندهات آرنــدۀ کــمـال و شـکــافـنــدۀ عــلــوم پایـنده عـمر هر دو ز گـفـتار زنـدهات ای مـتّـکـی هـمـاره کـلام خـدا بـه تـو یـا بـاقــرالـعـلـوم! ســلام خــدا بـه تـو مـولای کـلّ خـلـقـت و خـلاّق را ولی انــوار انـبــیـا ز جـبـیـن تـو مـنـجـلـی دریـای هـفت دُرّ و دُرِ چار بحـر نور نجـل دو فـاطمه خـلـفِ پـاکِ دو عـلی تفـسیـر حُـسن لم یزلی نقـش صورتت گل بوسههای یوسف زهرا به طلعتت تــو کـیــسـتـی مـحــمّـد آل مـحــمّـدی خـورشـیـد آسـمـان کــمـال مـحــمّـدی قـرآن نـور در بـغـل زیـن الـعـابـدیـن آیـات ســورههـای جــمـال مـحــمّـدی دانـش نــیـازمــنــد دم روح پــرورت جابـر سلام گـفـتـه ز قـول پـیـمـبـرت تو شهریـار عـلم و عـلـومند لشکـرت زانـو زدند صدر نشینان به محضرت حکـمت لطیـفـهای ز کـتاب فضیـلـتت دانـش کـنـایـهای ز الــفـبـای دفــتـرت در وقت درس بر سخنت خلقتند گوش هنگـام کـار بیل کـشاورزیت به دوش در حُـسن تو جـمـال خـداونـد دیـدهاند در یک کـلام تو دو جهان پـند دیدهاند نابخـردان که زخم زبانت به دل زدند جـای غـضب ز تو گُـل لبخـند دیدهاند ازبس بزرگواری و از بس گشودهای هم قلب دوست، هم دل دشمن ربودهای آیـیــنـۀ جــمــال خــداونـــد اکــبـــری نـامت محـمّد است و سراپـا پیـمـبـری دُردانـۀ حــسـیـنـی و ریـحـانـۀ حـسـن نـسـل امـام، هـم ز پـدر هم ز مـادری شیرین هماره کام دل از ذکر خیر توست وز قصّۀ لطیف عزیز و عُزیر توست آب حیات جـرعـهای از آب جـوی تو روح مسیـح میدمـد از گـفـتـگـوی تو پایان گـرفت شهر جـمـادی در انتظار تـابـیـد در هــلال رجـب مـاه روی تو این ماه را به فیض تو رحمت فزوده شد دست عـطا و باب اجـابت گـشوده شد عـلـم تو گر نبود شهـادت اثـر نداشت نـخـل امـیـد سـیّـد سـجـّاد بَـر نـداشـت مـولای سـاجـدیـن و امـام المجـاهـدین مثـل تو ای محـمّد ثـانـی پـسر نداشت زهـد پـدر، کـرامـت مـادر مـبـارکـت در کـودکـی شهـامت حـیـدر مبارکـت در مجلس یـزید که بودت چهـار سال گـفتی سخن چنانکه خداوند ذوالجـلال خـوانـدی حــرامزاده سـپـاه یــزیـد را با منطـقی که پور معـاویّه گـشت لال یک طفل چار ساله و این نطق آتشین تو لب گـشودی و پدرت گـفـت آفـرین حُبّ تو نخـل پُـر بَـر شیـرین بـاغ دل مِهر تو همچون مُهر جبین است داغ دل از وادی بـقـیـع تو در سیـنـه بـقـعـهها وز قبر بی چراغ تو روشن چراغ دل ای مــاوراء وهـم، مــقــام رفـیــع تـو تـا حـشـر در مـدیـنـۀ دلهـا بـقـیـع تـو ای مـکـتـب تــو روح تــمـام پــیـامهـا در هـر پــیــام روح فـزایـت قــیـامهـا تا گـردش مـداوم لـیـل و نـهـار هست از خـلـقـت و خـدات دمــادم ســلامهـا پیوسته ریخت گوهـر تـوحـیـد از لبت کـار قـیـام کـربو بـلا کـرد مکـتـبـت تـو پـنـجـمـیـن سـتـارۀ بُــرج ولایـتـی مـهـر جهـان فــروز سـپـهـر هـدایـتـی مـلـک خـداست سبز ز باران رحمتت یـا بـاقـرالـعـلـوم بـه مـا هـم عـنـایـتـی میثم هـماره میوۀ نخـلـش ثـنای توست مضمون گرفته از تو و مدحت سرای توست
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیه السلام
ای رخت چراغ هُدی یا محمد ابنعلی پنجـمیـن ولـیّ خـدا، یا محمد ابنعـلی یا محـمـد ابنعـلی، یا محـمد ابنعـلی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیه السلام
ای نعـمـت ولایت تو بهـتـرین نِـعَـم وی لـطف بـی نهـایت تو شامل اُمـم هم کاشف الغمومی و هم باقـر العـلوم هم چشمۀ کـمـالی و هم منـبع حکـم ای آنکه گفت خواجه اَسری ترا سلام بپـذیر هم سـلام من خـسته از کـرم وا حسرتا که کشته زهـر جفا شدی از کیـنۀ هـشام تو ای شـاه محـتـشم دشمن پی اذیّت تو قد نموده راست چندانکه شد ز کثرت غم قامت تو خم تأ ثـیر زهر تعـبیه در زین بپای تو بگسیخت تار و پود وجود تو را ز هم ای خفته در بقیع که قبرت بود خراب جانها فدای غـربتـت ای کـشتۀ ستم پیوسته در عزای تو و بر مزار تو چشم کبود چرخ ببارد سرشک غـم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیه السلام
بسر می پرورانم من هوای حضرت باقر به دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر ز عشق جان من بر لب رسیده کس نمی داند که نبود چاره ساز من سوای حضرت باقر چنان بگـرفـته عـلـمش آفـاق را یکـسـر که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر پیمبر گفت با جابر که خواهی دید باقر را سلام از من رسان آنگه برای حضرت باقر به رستاخیز گر خواهی نجات از گرمی محشر برو در سـایه ظل همای حضرت بـاقـر
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
یک سـبـد یـاس در بغـل دارم آسـمـانـی پــر از غــزل دارم بی خودی شاعـرم نکردی که بـه سـرم شـور لـم یــزل دارم بـار دیـگـر گـرفـت دسـتـم را طبـع شعـری که از ازل دارم غزل از جنس لیلی و مجـنون مثـنـوی هـای بـي مـثــل دارم مطلع هر قـصـیـده ام اين شـد دلـبـری نـاب و بـی بـدل دارم مـن و قــربــانــی مــرام تــو؟ دم "أحـلـی من الـعـسـل" دارم مـن بر آنـم که قـیـد غـم بـزنم و بـرای شــمـا قـــلــم بــزنــم مَــثــَل صـبــح صـادقــی آقـا روشـــنــی مـــشــارقـــی آقــا مــددی یـا مـحــمــد بـن عـلـی ولــــی الله لایـــــقــــی آقــــــا با کـلامت مـرا مـسلـمـان کـن کــه تــو قــرآن نــاطــقــی آقـا "جابر" از محضرت تلمذ کرد تــو بــزرگ نــوابـــغــی آقـــا تو که خلق "زراره" ها کردی گــردن مـن کـه خــالــقــی آقـا تو خودت شاهدی که میخوانم روز و شب "لاأفـارق" ی آقـا عـالِـمُ السـِرِّ فِی الـنّجـُومـی تو سَــیّـِدی بــاقــرالـعـلــومـی تـو مـا مــقــلــد تـو مــقــتـدای مـا مـا مـصـفـا تـویی صـفـای مـا هـمـه هـسـتـی مـا بـرای شـما نـــوکــریِّ شـــمــا بــرای مــا یا من أرجوه بحق "ماه" رجب گـره خـورده به تـو دعـای مـا مـادرت دخــتــر کــریـم خــدا تــو خـودت حـجـت خـدای مـا نـفـس تــو حـیـات مـی بـخـشـد نـــوۀ شــاه نـــیــــنـــوای مـــا تربـتت گرچه خـاکی است اما درگـهــت بـاب الــتــجــای مـا تو خـودت قـول داده بودی که پس چـه شـد إذن کـربـلای مـا نه فـقـط پـیـر شیعـیان هـسـتی بلکه آقا تو روضه خوان هستی کـربـلا کــرب و الــبـلا دیـدی غـــم و انـدوه بـچـه هـا دیـدی سوی گـودال رفـتـی آقـا جـان و "ذبــیـح مـن الـقــفـا" دیــدی کربـلا غـصـه ها عـذابـت داد خواهری زیر دست و پا دیدی روی نـی رأس سـیــدالـشـهـدا روی نـی گـیـسوی رها دیـدی کوچه پس کوچه های کوفه وشام عـده ای در بـرو و بـیـا دیـدی تـا مـیـان خــرابـه هـم رفــتـی گـریـه هـای رقــیــه را دیـدی بی گـمان ذره ذره جـان دادی سر و تشت و پـیـالـه تا دیـدی خاطراتی به سینه ات باقی ست گریه هایت ز غربت ساقی ست
: امتیاز
|